a href="http://vnnu.com/fa?111141821" target="_new"> OASIS

3.21.2008

اخرین برگ
زندگی را در امیدی مرگبار آمیخته
آخرین برگی که بر شاخ چنار آویخته.
غنچه ها،خم کرده سر،افسرده تن بر شاخه ها
تا چه کس این نازنینان را به دار آویخته؟
خوشه ی انگوری از آسیب دستی در گریز
چون چراغ لاله بر طاق مزار آویخته.
....
باغ شد ویران و سیمین پیچک اندیشه را
در سپیدار خیال نوبهار آویخته.

Labels:

11.25.2007

دیر زمانیست برایت می نویسم
دیرزمانی ست ٫برایت هیچ ننوشته ام
دل تنگی خود رادرآیینه یاد تو٫ خیره نمانده ام
شاید که٫ازلرزش دوباره این دل٫واهمه داشته ام
راستی٫
میدانستی من هنوز می ترسم
عهدبسته بودم سکوت را از" سنگ دم فرو بسته" بیا موزم
دیرزمانی ست گونه هایم٫نافرمانی می کنند ٫اشک ها را دعوت می کنند
زمانی که جرات" دوباره داشتن" ترا به خود دادم ٫ به جای اشک رنج بردم
بگذارآنکس که ترا از دست داده است در کنارگوردوستی از دست رفته
ناله های تلخ دلتنگی سر دهد٫و اینجا من باز برایت می نویسم
راستی٫
تو میدانی حقیقت اندیشه های من چیست؟
غمهای زندگی من٫درآغاز و پایان این جاده٫همچون مستی سردرگم اند
سستی و نا امیدیست که مرا به زمین میخکوب می کن
به نیستی و فنا می کشاند٫توده ای استخوان خسته وروحی هراسان
مجسمه سرد و مرمرین من!٫شکسته های روح تو و من همزادنند
یاد تو در این روزهای سردر گم جوانی
همچون غریقی ست که به تنها سنگ خاموش
چنگ میزند وبه راز و نیاز می نشین
راستی
نمی خواهم هیچ چیز بدان
نمی خواهم هیچ چیز بگوی
تنها برایت می نویسم

Labels:

7.19.2007

.....جاده یعنی
جاده
گفتی
یعنی "رفتن"؟
جاده یعنی تكرار همین واژه؟
!دریغ
دوست دانایم
دانا باش
كه حقیقت بس غمناك تر است
جاده رفتن نیست
كه تو بتوانی با آسانی
چند كمند
سوی آفاقی چند
از پی صید ابعاد زمان اندازی
كه به دام آری آهوهای "میروم و خواهم رفت و خوا..."
كه به بند آری آهوهای چست زمان را
جاده رفتن نیست
(جاده مصدر نیست)
جاده تكرار یك صیغه ی غربت بار است
جاده یك صیغه كه تكرارش
گردبادی است كه با خود خواهد برد
-! كه برد-
هر چه برگ و بر باغ دل تو
هر چه بال و پر پروانه ی پندار مرا
جاده "رفتن نیست"
جاده طومار و نواری نه وجوباری
! جاده یعنی رفت
! رفت
! رفت
!همین
برو بسلامت

Labels:

6.24.2007


هفته خاکستری

شنبه روز بدی بود، روز بی‌حوصله‌گی

وقت خوبی که می‌شد غزلی تازه بگی؛

ظهر یک‌شنبه‌ی من، جدول نیمه‌تموم

همه خونه‌هاش سیاه، روی خونه جغد شوم؛

صفحه‌ی کهنه‌ی یادداشتای من

گف دوشنبه روز میلاد منه،

اما شعر تو می‌گه

اما شعر تو می‌گه که چشم من

تو نخ ابره که بارون بزنه

آخ اگه بارون بزنه

آخ اگه بارون بزنه

غروب سه‌شنبه خاکستری بود

مه انگار نوک کوه رفته بودن

به خودم هی زدم از این‌جا برو

اما موش خورده شناسنامه‌ی من

عصر چارشنبه‌ی من

عصر خوش‌بختی ما

فصل گندیدن من

فصل جون‌سختی ما

روز پنج‌شنبه اومد

مث سقائک پیر

رو نوک‌اش یه چیکه آب

گف به من بگیر، بگیر

جمعه حرف تازه‌ای برام نداشت

هر چی بود، پیش‌تر از این‌ها گفته ‌بود

Labels:

6.03.2007

زندگی در چشم من شبهای بی مهتاب را ماند
شعر من نیلوفر پژمرده در مرداب را ماند
ابر بی باران اندوهم
خار خشك سینه كوهمسالها رفته است كز هر آرزو خالی است آغوشم
نغمه پرداز جمال و عشق بودم – آه –
حالیا خاموش خاموشم ،
یاد از خاطر فراموشم !
روز چون گل ، می شكوفد بر فراز كوعصر پرپر می شود این نوشكفته – در سكوت دشت
روزها اینگونه پرپر گشت
لحظه های بی شكیب عمر
چون پرستوهای بی آرام در پرواز
رهروان را چشم حسرت باز..
اینك اینجا شعر و ساز و باده آماده است
من – كه جام هستیم از اشك لبریز است – می پرسم :
- « درپناه باده باید رنج دوران را زخاطر برد ؟
با فریب شعر باید زندگی را رنگ دیگر داد ؟
در نوای ساز باید ناله های روح را گم كرد ؟ »
ناله من می ترواد از در و دیوار
آسمان – اما سراپا گوش و خاموش است !
همزبانی نیست تا گویم به زاری – ای دریغ –
دیگرم مستی نمی بخشد شراب
جام من خالی شدست از شعر ناب
ساز من : فریادهای بی جواب !
نرم نرم از راه دور
روز ، چون گل می شكوفد بر فراز كوه
روشنائی می رود در آسمان بالا
ساغر ذرات هستی از شراب نور سرشار است - اما من
همچنان در ظلمت شبهای بی مهتاب
همچنان پژمرده در پهنای این مرداب
همچنان لبریز از اندوه می پرسم
« جام اگر بشكست ؟
ساز اگر بگسست ؟
شعر اگر دیگر به دل ننشست ؟ »

4.14.2007

همه سجده بردند و شيطان نبرد

وفا را ز حد برد و فرمان نبرد

بگفتا مرا جز خدا سجده نيست

به عهدي که بستم دگر رخنه نيست

اگر سنجش است سجده بر تيره خاک

چو دارم خدا را مرا از چه باک

مرا آتش عشق يزدان سرشت

بسوزم، بنازم به اين سرنوشت

وفاداريئم گر گنه باشدم

پسندم هر آنچه گنه باشدم ...

Labels:

4.05.2007



Labels:

a href="http://vnnu.com/fa?111141821" target="_new">