نامه ای برای امشب در آتش سوخت.. نگاه کن! شهر تاریکست. چراغی روشن نیست. کسی امشب! به فکر صبح فردا نیست. عشق مرده! صداقت سوخته! عاطفه پژمرده! ایمان گمشده! وجدان خوابیده! عدالت در بند! امید بر باد! خدا از یاد رفته است. هر کس بتواند بخورد می خورد! هر کس بتوان ببرد می برد! هر کس بتواند بزند می زند! آن کس که فکر می کند. می بیند. می فهمد. و بدنبال چراغ می گردد. باید با بغض و رنج سکوت کند. بیدار! باید بخوابد. چاره ای نیست.
shounraf
پنجشنبه 14 دیماه سال 1385 ساعت 10:00 ق.ظ
سلام . کاش زودتر این وبلاگ رو دیده بودم .البته حالا هم دیر نشده واقعاْ وبلاگ خیلی زیبایی دارید. بابت این حسن سلیقه بهتون تبریک میگم. امیدوارم همچنان مطالب زیبا در وبلاگتون بزارید تا ما لذت ببریم.
بعد یک راه دراز، پشت یک کوه بلند، بعد دریا، پس یک اقیانوس خشکی کوچک زیبایی هست که دلش میخواهد تا ابد گم باشد دور از گله ی این آدم ها تا نگردد ویران دست این آدم ها...
من در این شهر غریبم آدمها اینجا همه از جنس شب اند آسمانش پر از کینه و ترس و هوا خالی از احساس است اینجا عشق پشت دیوار سکوت گم شده است من در این شهر غریبم در و دیوارش انگار به من می خندند و زمین زیر قدم های عبور از صداقت خالیست ناله باد مرا می خواند به تنفر به سکوت حسرت و کینه و ترس در زمان جاری است من در این شهر غریبم آسمان این شهر تا ابد تاریک است و دل پنجره هایش ابریست نور اینجا گم شده است و صدا خاموشی ست من در این شهر غریبم
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
صلام.!
روزگار...روزگار نامردیه!
به جرات میتونم بگم یکی از بهترین و زیباترین متن هایی که تا به حال خونده بودم بود!
بابای
سلام
وبلاگ زیبایی داری
موفق باشی
خوشحال می شم به وبلاگم سر بزنی
بای
سلام .
کاش زودتر این وبلاگ رو دیده بودم .البته حالا هم دیر نشده واقعاْ وبلاگ خیلی زیبایی دارید. بابت این حسن سلیقه بهتون تبریک میگم. امیدوارم همچنان مطالب زیبا در وبلاگتون بزارید تا ما لذت ببریم.
بعد یک راه دراز،
پشت یک کوه بلند،
بعد دریا، پس یک اقیانوس
خشکی کوچک زیبایی هست که دلش میخواهد تا ابد گم باشد
دور از گله ی این آدم ها تا نگردد ویران دست این آدم ها...
من در این شهر غریبم
آدمها اینجا همه از جنس شب اند
آسمانش پر از کینه و ترس و هوا خالی از احساس است
اینجا عشق پشت دیوار سکوت گم شده است
من در این شهر غریبم
در و دیوارش انگار به من می خندند
و زمین زیر قدم های عبور از صداقت خالیست
ناله باد مرا می خواند به تنفر به سکوت
حسرت و کینه و ترس در زمان جاری است
من در این شهر غریبم
آسمان این شهر تا ابد تاریک است
و دل پنجره هایش ابریست
نور اینجا گم شده است
و صدا خاموشی ست
من در این شهر غریبم