شهر تاریکی

شعر و متن های ادبی

شهر تاریکی

شعر و متن های ادبی

تو بمان

ز تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای بحال دگران
می روم تا که به صاحبنظری باز رسم
محرم ما نبود دیدة کوته نظران
دلِ چون آینة اهل صفا می شکنند
که ز خود بی خبرند این زخدا بی خبران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوراگی و در بدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

استاد شهریار

نظرات 2 + ارسال نظر
someone چهارشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 08:46 ب.ظ http://yaveh-gooyan.blogsky.com

شعرهای قشنگی داخل وبلاگت هست ...
موفق باشی

shounraf چهارشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:28 ق.ظ

ای که با من هستی و دور از منی
ای که گاهی شاد و گاهی پر غمی
ای که بی تو غم به چشمانم نشست
ای که بی تو شیشه قلبم شکست
ای همیشه بودنی ای جاودان
لحظه ای دیگر کنار من بمان
تو نرو من با تو هستم مست مست
ای که بی تو شیشه قلبم شکست

با نگاه خود بهارم می کنی
بی قرار روزگارم می کنی
لحضه ای مست نگاهت می شوم
لحضه ای هم هوشیارم میکنی
قلب من را همچو آهویی اسیر
میبری با خود ، شکارم می کنی
ای وجودت همچو دریایی بزرگ
در ره خــود جــویبـارم میـکــنی
چون گره وا می کنی از زلف خو د
محو موج آبشارم می کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد