شهر تاریکی

شعر و متن های ادبی

شهر تاریکی

شعر و متن های ادبی

مهتابی و بر پیکر دوری

تو روزنه نوری در خانه ظلمت پوش

 

دیباچه ی آغازی بر متن شب خاموش

 

چیزی به من از باران چیزی به من از پرواز

 

چیزی به من از گریه چیزی به من از آواز

 

می بخشی و می خوابی در بستری از اعجاز

 

می مانم و می رویم در سنگر یک آغوش

 

بر متن شب خاموش

 

شب حوصله می سوزد وقتی که تو در خوابی

 

ظلمت همه دنیاست وقتی تو نمی تابی

 

تندیسه تنهایی در خوابی و زیبایی

 

مهتابی و بر پیکر  دوری و همین جایی

 

یادم هست -یادت نیست

روز پائیزیِ میلاد تو در یادم هست

روز خاکستری سرد سفر یادت نیست

نالة ناخوشِ از شاخه جدا ماندن من

در شب آخر پرواز خطر یادت نیست

تلخی فاصله ها نیز به یادت مانده ست

نیزه بر باد نشسته ست و سپر یادت نیست

... ، یادم هست ، یادت نیست

خواب روزانه اگر در خور تعبیر نبود

پس چرا گشت شبانه، در به در یادت نیست ؟

من به خط و خبری از تو قناعت کردم

قاصدک، کاش نگویی که خبر یادت نیست

... ، یادم هست ، یادت نیست

عطش خشک تو بر ریگ بیابان ماسید

کوزه ای دادمت ای تشنه، مگر یادت نیست ؟

تو که خودسوزی هر شب پره را می فهمی

باورم نیست که مرگ بال و پر یادت نیست

تو به دل ریختگان چشم نداری، بیدل

آنچنان غرق غروبی که سحر یادت نیست

... ، یادم هست ، یادت نیست