-
بهشت
شنبه 11 دیماه سال 1389 22:43
من نمی دانم چرا همگاندوست دارند بروند بهشت اما کسی دوست ندارد بمیرد!
-
فتن
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1388 18:01
تو را چه می رسد ای آفتاب پاک اندیش تو را چه وسوسه از عشق باز می دارد ؟ کدام فتنه بی رحم عمیق ذهن تو را تیره می کند از وهم ؟ ب آفتاب ندارد و زندگانی من بی تو و جاودانه شبی جاودانه تاریک است تو در صبوری من اشتیاق کشتن خویش و انهدام وجود مرا نمی بینی منم که طرح مودت به رنج بی پایان شط جاری اندوه بسته ام اما تو را چه...
-
غربت
یکشنبه 3 آذرماه سال 1387 20:26
غربت ماه بالای سر آبادی است اهل ابادی در خواب است باغ همسایه چراغش روشن , من چراغم خاموش . ماه تابیده به بشقاب خیار.به لبه کوزه آب. غوک ها می خوانند. مرغ حق هم گاهی. کوه نزدیک است،پشت افراها , سنجد ها. و بیابان پیداست. سنگ ها پیدا نیست , گلچهه ها پیدا نیست. سایه ها یی از دور , مثل تنهایی آب , مثل آواز خدا پیداست. نیمه...
-
ما را باش
سهشنبه 2 مهرماه سال 1387 18:08
ما را باش رو چه درختی اسممون را جا می زاریم ما را باش قسمی جز اون دو چشم نا مسلمون که نداریم ما را باش به هواداری تو به هواداری تو شیشه می خونه را با سنگ شکستیم نا رفیق سنگ و شیشه اگه دو شمن من تو که موندگاریم ما را باش چشم خوشکیده داره به ناودون کوچه حسادت می کنه ما به این بغض سمج گفته بودیم ابر باریم ما را باش غزل...
-
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1387 23:27
مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبار آلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور مرگ من روزی فرا خواهد رسید روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزان دگر سایه ای ز امروز ها ‚ دیروزها دیدگانم همچو دالانهای تار گونه هایم همچو مرمرهای سرد ناگهان خوابی مرا خواهد ربود من تهی خواهم شد از...
-
کسی که مثل هیچکس نیست
جمعه 2 فروردینماه سال 1387 09:59
کسی به فکر گلها نیست کسی به فکرماهیها نیست کسی نمیخواهد باور کند که باغچه دارد میمیرد که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است که ذهن باغچه دارد آرام آرام از خاطرات سبز تهی می شود و حس باغچه انگار چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست. حیاط خانه ی ما تنهاست حیاط خانه ی ما در انتظار بارش یک ابر ناشناس خمیازه میکشد و...
-
زندگی
پنجشنبه 16 اسفندماه سال 1386 22:58
زندگی صحنه یکتا هنرمندی ماست هر کس نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
-
کاروان
جمعه 5 بهمنماه سال 1386 01:42
کاروان همه شب نالم چون نی که غمی دارم،که غمی دارم دل و جان بردی امّا نشدی یارم ،یارم با ما بودی،بی ما رفتی چون بوی گل به کجا رفتی تنها ماندم،تنها رفتی چو کاروان رود،فغانم از زمین، بر آسمان رود دور از یارم، خون می بارم فتادم از پا ز ناتوانی، اسیر عشقم، چنان که دانی رهایی غم نمی توانم، تو چاره ای کن، که می توانی گر ز دل...
-
قصه شب
سهشنبه 18 دیماه سال 1386 23:07
شب است شبی آرام و باران خورده و تاریک کنار شهر بی غم خفته غمگین کلبه ای مهجور فغانهای سگی ولگرد می اید به گوش از دور به کرداری که گویی می شود نزدیک درون کومه ای کز سقف پیرش می تراود گاه و بیگه قطره هایی زرد زنی با کودکش خوابیده در آرامشی دلخواه دود بر چهره ی او گاه لبخندی که گوید داستان از باغ رؤیای خوش ایندی نشسته...
-
برج
سهشنبه 4 دیماه سال 1386 23:43
با دریغی سنگین شعر آمیخته با حسرت یک خاطره را قصه حادثه ی برج و کبوتر را یک بار دیگر می خوانم ای پرنده ی مهاجر ای مسافر ای مسافر من ، ای رفته به معراج تو به اندازه ی قدرت پریدن تو به اندازه ی دل بریدن از خاک عزیزی زیر این گنبد نیلی ، زیر این چرخ کبود توی یک صحرای دور ، یه برج پیر و کهنه بود یه روزی زیر هجوم وحشی...
-
زمستان
دوشنبه 5 آذرماه سال 1386 23:05
زمستان سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید ، نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کسی یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس ، کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریک چو دیدار ایستد در پیش چشمانت نفس...
-
تکیه بر باد
دوشنبه 5 آذرماه سال 1386 23:02
به خیالم که تو دنیا واسه تو عزیزترینم آسمونها زیر پامه اگه با تو رو زمینم به خیالم که تو با من یه همیشه آشنایی به خیالم که تو با من دیگه از همه جدایی من هنوزم نگرانم که تو حرفامو ندونی این دیگه یه التماسه من میخوام بیای بمونی من و تو چه بی کسیم وقتی تکیمون به باده بد و خوب زندگی منو دست گریه داده ای عزیز هم قبیله , با...
-
شبها که میسوخت
سهشنبه 22 آبانماه سال 1386 23:30
شبها که میسوخت شب ها که دریا، می کوفت سر را بر سنگ ساحل، چون سوگواران شب ها که می خواند، آن مرغ دلتنگ تنهاتر از ماه، بر شاخساران شب ها که می ریخت، خون شقایق از خنجر باد، بر سبزه زاران شب ها که می سوخت، چون اخگر سرخ در پای آتش، دل های یاران شب ها که بودیم، در غربت دشت بوی سحر را، چشم انتظاران شب ها که غمناک، با آتش...
-
جشن دلتنگی
جمعه 20 مهرماه سال 1386 03:02
جشن دلتنگی شب آغاز هجرت تو شب از خود گذشتنم بود شب بی رحم رفتن تو شب از پا نشستنم بود شب بی تو ، شب بی من شب دل مرده های تنها بود شب رفتن ، شب مردن شب دل کندن من از ما بود واسه جشن دلتنگی ما گل گریه ، سبد سبد بود با طلوع عشق من و تو هم زمین ، هم ستاره بد بود از هجرت تو شکنجه دیدم کوچ تو اوج ریاضتم بود چه مؤمنانه از...
-
ترانه آخر
یکشنبه 18 شهریورماه سال 1386 23:49
ترانه ی آخر میان دایره ی حیرت که هر چه می بینم به هر رگم همه چون نشتریست از نفرت و گرد سفره ی ظلمت به سور گند حقارت حضور این همه مردار خوار اشارتیست مرا و دعوتی به سر سفره ی تعلق و تن چو نیمه جان خست بپرسم کی ؟ کجاست آنکه بگوید من چو با دلم صدا بزنم دوست بگویدم که : منم من لب گشوده ی هر زخم پیر پرسش را شفای دست جوابی...
-
رسم و آیین
چهارشنبه 24 مردادماه سال 1386 23:22
رسم زندگی دنیا دنیا را بد ساخته اند......... کسی را که دوست داری،تورادوست نمی دارد. کسی که تورا دوست دارد ،تو دوستش نمی داری اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئین .....هرگز به هم نمی رسند و این رنج است . زندگی یعنی این...؟؟ دکتر علی شریعتی
-
گذشته
جمعه 19 مردادماه سال 1386 02:15
بیاد افشین مقدم گذشته یه زخم پیر و کهنه است خوب نمیشه تو ابرا یه ابر گریه سازه کور نمیشه دور نمیشه یه مرغ جلب که هیچوقت نمیره یه دشت خشک که با اشک جون می گیره یه زنجیزه یه بند یه دیواره بلنده گذشته جنس کوهه مثل سنگه چه سخته چه سخته گذشتن از دیوارگذشته یه خواب رسیدن به فردایی که پشت ان نشسته گذشته تو فریاد تموم گریهامی...
-
دغدغه
پنجشنبه 28 تیرماه سال 1386 23:08
سگی ، تمام دغدغه اش استخوان سرش بود . آن هنگام که گرسنگی بر او چیره گشت با استخوان سرش نان ساخت برای توله سگهای گرسنه اش و چه بی دغدغه می رقصیدند توله سگها به دور نان در آن روز سیاه شب هنگام چه آرام خوابیده بود سگ چیزی شبیه مرگ بی دغدغه بی ......
-
خاکستر ذهنم
یکشنبه 3 تیرماه سال 1386 23:10
زیر خاکستر ذهنم باقی ست آتشی سرکش و سوزنده هنوز یادگاری است ز عشقی سوزان که بودم گرم و فروزنده هنوز عشقی آنگونه که بنیان مرا سوخت از ریشه و خاکستر کرد غرق درحیرتم از اینکه چرا مانده ام زنده هنوز گاهگاهی که دلم می گیرد پیش خودم می گویم آن که جانم را سوخت یاد می آرد از این بنده هنوز سخت جانی را ببین که نمردم از هجر مرگ...
-
سرود افرینش
یکشنبه 6 خردادماه سال 1386 23:11
به دنبال کدامین قصه و افسانه می گردی در این بیقوله رد پایی از یاران نمی یابی چراغ شیخ شد خاموشو این افسانه روشن شد که در شهر بدان میراثی از انسان نمی یابی در دو روز عمر کوته سخت جانی کرده ام با همه نا مهربانان مهربانی کرده ام هم دلی هم اشیانی هم زبانی کرده ام بعد از این بر چرخ بازیگر امیدم نیست نیست ان سرانجامی که...
-
تو بمان
چهارشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1386 19:57
ز تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای بحال دگران می روم تا که به صاحبنظری باز رسم محرم ما نبود دیدة کوته نظران دلِ چون آینة اهل صفا می شکنند که ز خود بی خبرند این زخدا بی خبران سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن کاین بود عاقبت کار جهان گذران...
-
مهتابی و بر پیکر دوری
شنبه 25 فروردینماه سال 1386 18:28
تو روزنه نوری در خانه ظلمت پوش دیباچه ی آغازی بر متن شب خاموش چیزی به من از باران چیزی به من از پرواز چیزی به من از گریه چیزی به من از آواز می بخشی و می خوابی در بستری از اعجاز می مانم و می رویم در سنگر یک آغوش بر متن شب خاموش شب حوصله می سوزد وقتی که تو در خوابی ظلمت همه دنیاست وقتی تو نمی تابی تندیسه تنهایی در خوابی...
-
یادم هست -یادت نیست
چهارشنبه 1 فروردینماه سال 1386 00:53
روز پائیزیِ میلاد تو در یادم هست روز خاکستری سرد سفر یادت نیست نالة ناخوشِ از شاخه جدا ماندن من در شب آخر پرواز خطر یادت نیست تلخی فاصله ها نیز به یادت مانده ست نیزه بر باد نشسته ست و سپر یادت نیست ... ، یادم هست ، یادت نیست خواب روزانه اگر در خور تعبیر نبود پس چرا گشت شبانه، در به در یادت نیست ؟ من به خط و خبری از تو...
-
سنگ قبر آرزوها
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1385 23:38
سنگ قبر آرزو آسمان چشم او ایینه کیست آنکه چون آیینه با من روبروبود درد و نفرین درد نفرین بر سفر باد سرنوشت این جدایی دست او بود گریه مکن که سرنوشت گر مرا از تو جدا کرد عاقبت دلهای ما با غم هم آشنا کرد چهراش آیینه کیست آنکه با من روبرو بود درد و نفرین بر سفر این گناه از دست او بود ای شکسته خاطر من روزگارت شادمان باد ای...
-
کاش می شد روشنی را آورد بدست
سهشنبه 26 دیماه سال 1385 23:10
خانه ام تاریک است ذهن ها هم همگی در پس یک واهمه یک تشویش است کوچه ها نمناک و تاریک است راهها هم نیز سایه هایی شوم در بلندای افق ها پیداست دست هایی که به خون آلوده است آدمک هایی که اسیرند به دست و قلب هایی که پر از اندوه اند همه جا تاریک است فکرها می میرند چشم ها هم همگی در پس یک ترس فرو بسته شدند و صداهایی... گام هایم...
-
شهر تاریکست
سهشنبه 5 دیماه سال 1385 23:10
نامه ای برای امشب در آتش سوخت.. نگاه کن! شهر تاریکست. چراغی روشن نیست. کسی امشب! به فکر صبح فردا نیست. عشق مرده! صداقت سوخته! عاطفه پژمرده! ایمان گمشده! وجدان خوابیده! عدالت در بند! امید بر باد! خدا از یاد رفته است. هر کس بتواند بخورد می خورد! هر کس بتوان ببرد می برد! هر کس بتواند بزند می زند! آن کس که فکر می کند. می...
-
پیانو
جمعه 24 آذرماه سال 1385 00:14
اگه یه پیانو داشتم، یه ترانه برای دِلِ خودم میساختم ! دوباره مثلِ قدیما، غیبتِ تو رُ به یادِ حنجرهم مینداختم ! آخ ! اگه پیانو داشتم، تو خودم گُم میشُدم مثلِ زمونای قدیم ! مثِ اون شبا که با هم، دوتایی تو کوچههای بیچراغ قدم زَدیم ! اگه قلبم از طلا بود ، اونُ آب میکردمُ با...
-
ای دوست
یکشنبه 28 آبانماه سال 1385 23:51
ای دوست این روزها با هر که دوست می شوم احساس میکنم آنقدر دوست بوده ایم که دیگر وقت خیانت است...
-
باغ من
جمعه 12 آبانماه سال 1385 00:21
باغ من آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر؛ با آن پوستین سرد نمناکش. باغ بی برگی, روز و شب تنهاست, با سکوت پاک غمناکش. ساز او باران, سرودش باد. جامه اش شولای عریانی ست. ور جز اینش جامه ای باید, بافته بس شعلة زر تار پودش باد. گو بروید, یا نروید, هر چه در هر جا که خواهد, یا نمی خواهد. باغبان و رهگذاری نیست. باغ نومیدان, چشم...
-
گله ازیار دل آزار
یکشنبه 23 مهرماه سال 1385 00:03
گله ازیار دل آزار ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تو را التفاتی به اسیران بلا نیست تو را ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را فارغ از عاشق غمناک نمی باید بود جان من اینهمه بی باک نمی باید بود همچو گل چند بروی همه خندان...