ز تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای بحال دگران
می روم تا که به صاحبنظری باز رسم
محرم ما نبود دیدة کوته نظران
دلِ چون آینة اهل صفا می شکنند
که ز خود بی خبرند این زخدا بی خبران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوراگی و در بدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
استاد شهریار
تو روزنه نوری در خانه ظلمت پوش
دیباچه ی آغازی بر متن شب خاموش
چیزی به من از باران چیزی به من از پرواز
چیزی به من از گریه چیزی به من از آواز
می بخشی و می خوابی در بستری از اعجاز
می مانم و می رویم در سنگر یک آغوش
بر متن شب خاموش
شب حوصله می سوزد وقتی که تو در خوابی
ظلمت همه دنیاست وقتی تو نمی تابی
تندیسه تنهایی در خوابی و زیبایی
مهتابی و بر پیکر دوری و همین جایی
آسمان چشم او ایینه کیست آنکه چون آیینه با من روبروبود
درد و نفرین درد نفرین بر سفر باد سرنوشت این جدایی دست او بود
گریه مکن که سرنوشت گر مرا از تو جدا کرد عاقبت دلهای ما با غم هم آشنا کرد
چهراش آیینه کیست آنکه با من روبرو بود
درد و نفرین بر سفر این گناه از دست او بود
ای شکسته خاطر من روزگارت شادمان باد
ای درخت پر گل من نو بهارت ارغوان باد
ای دلت خورشید خندان سینه تاریک من سنگ قبر ارزو بود
آنچه کردی با دل من قصه سنگ و سبو بود
من گلی پژمرده بودم گر تو را صد رنگ و بو بود
ای دلت خورشید خندان سینه تاریک من سنگ قبر ارزو بود
سنگ قبر ارزو بود