من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
ندارم هراسی ز بیگانه از خویش می ترسم
ترسم از مکر و حیله های گرگ نیست
ولی از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم
------------------------------------------------------------------------
ودلش می خواهد که بگوید با دشت دل من گم شده است
پای آن کوه بلند زیر آن سرو کهن...
وکسی نیست بگیرد دستش تا دگر گم نشود ..
دل خسته دل پر درد مرا با خود ببرد ،
ببرد جای دگر ،ببرد آنجا که محبت می رفت ....
وهوس زندانی است ...
گل احساس دگر پر پر نیست
بال پروانه ندارد زخمی وطلوع خورشید
مژده روزی را داردکه میآید منجی..
دل من میخندد ودلت خوشحال است...